خاطره‌ای از امیر سرلشکر خلبان شهید حسین قاسمی

پس از ازدواج به اتفاق همسرش به اصفهان رفت. هر وقت که از هوانیروز برمی‌گشت و به شمال می‌آمد، بدون اینکه استراحتی بکند یا غذایی بخورد، به اتفاق همسرش به سمت مزرعه می‌رفت و به پدرش در جمع‌آوری محصولات کشاورزی کمک می‌کرد. زمانی که در اصفهان زندگی می‌کرد، یکبار خانواده او از شمال راهی اصفهان شدند و بعد از رسیدن به منزل حسین متوجه شدند که او هنوز در خانه استیجاری زندگی می‌کند و وقتی از او علت این امر را جویا شدند، جواب داد: من از خدا هیچ چیز نمی‌خواهم، نه خانه و نه پول زیاد، می‌ترسم با پول زیاد ایمانم را از دست بدهم.