خاطره ای از امیر سرلشکر شهید حسن اقارب پرست

اولین بار که شهید اقارب پرست را در یکی از پادگان های ارتش شاهنشاهی دیدم، از من پرسید: «اگر اینجا نماز بخوانیم اشکالی ندارد؟» گفتم: «چطور مگه؟» پاسخ داد: «می خواهم با حال و هوای اینجا آشنا شوم.» بعد از ظهر همان روز به سراغش رفتم و گفتم: «بیا کنار چادر و با خیال راحت نمازت را بخوان.» خیلی خوشحال شد و به نماز ایستاد. همان موقع شهید نامجو را دیدم که نام اقارب پرست را یادداشت کرد و رفت بعدها فهمیدم که نامجو نام افرادی را که نماز می خواندند یادداشت می کرده تا محیط را برای آنها مساعدتر سازد. یک بار شهید نامجو به شهید اقارب پرست گفت: «از سال ۱۳۴۰ تا ۱۳۴۵ دانشجوی اصفهانی که نماز نخواند، نداشتیم. به جز یک نفر.» فردای آن روز وقتی به دانشکده رفتیم، دیدیم که اقارب پرست با آن دانشجو دوست شده است، صحبت می کند، قدم می زند. حتی با هم به پارک دانشکده می رفتند و بستنی می خوردند. پس از گذشت دو ماه نام آن دانشجو را در میان فهرست اسامی شهید نامجو یافتیم و به حال حسن غبطه خوردیم.