خاطره ای از سردار سرلشکر پاسدار شهید محمدعلی جهان آرا

وارد حیاط مدرسه شدم. بوی شدید باروت می آمد. در داخل ساختمان دیدم قتلگاه روز عاشوراست. همین طور بچه ها در خون خودشان می غلتند اسلحه ام را برداشتم، آمدم بیرون. شهید جهان آرا با جیپ تازه رسیده بود. گفتم: دیدی همه بچه ها را از دست دادیم! در حالی که شدیدا متأثر شده بود، مثل کوه، استوار و مصمم گفت: «اگر بچه ها را دادیم اما امام را دارید، ان شاء الله امام خمینی (ره) زنده باشد.»