خاطره ای از سردار سرلشکر پاسدار شهید یونس زنگی آبادی

وقتی خطبه عقدمان خوانده شد و مرا به خانه بردند، اول وضو گرفتیم و دعای کمیل خواندیم. شب جمعه بود. دعای توسل و بعد زیارت عاشورا و بعد از آن دو یا سه سوره از قرآن را هم خواندیم.
حاج یونس گفت: «من چند تا دعا می کنم، تو هم آمین بگو»
دعای اولش این بود: خدایا یک حج ناغافلی را نصیب من کن.
خدایا شهادت در راهت را نصیب من کن.
خودش در جبهه بود و بچه های سپاه، کار حج اش را درست کرده بودند.
یکی از دعاهایش هم این بود: خدایا بچه اول من پسر باشد و اسمش را بگذارم مصطفی.
سومین دعایش هم مستجاب شد. بچه اولمان پسر شد و نامش مصطفی هر سه دعایش مستجاب شد.