خاطره ای از شهید دکتر مصطفی چمران

چند بار اتفاق افتاده بود که کنار جاده – وقتی از این ده به ده دیگر می رفتیم – می دید که بچه ای کنار جاده نشسته و دارد گریه می کند. ماشین را نگه می داشت، پیاده می شد و می رفت بچه را بغل می کرد. صورتش را با دستمال پاک می کرد و او را می بوسید. بعد همراه بچه شروع می کرد به گریه کردن. ده دقیقه، یک ربع، شاید هم بیشتر.