شهید شریف اشراف

شهید اشراف در سال ١٣١٦ در شهر شیراز دیده به جهان گشود. وی وارد دانشکده افسری تهران شد و از برگزیدگان ارتش برای ادامه و تکمیل تحصیلات در آمریکا شد. او در سال ١٣٣٩ و در شرایطی که کشور در آستانه ی تحولات مربوط به نهضت اسلامی بود، به کشور بازگشت. عشق و ارادت شهید اشراف به حضرت امام (ره) ناب، ستودنی و مثال زدنی بود. وی که موفق شده بود مدارج نظامی متعدد، از دوره تکاوری و چتربازی گرفته تا دوره های آموزش فرماندهی و ستاد (دافوس) را با موفقیت پشت سر بگذارد، در سال ١٣٥٢ بنا به دلایلی که هیچ گاه عنوان نشد، به یکی از سخت ترین مراکز خدمت (از لحاظ آب و هوا) یعنی شهرستان مرزی خاش منتقل می شود. در اقدامی دیگر که به نظر می رسید بیشتر با هدف تاثیرگذاری روانی بر وی باشد، هشت ماه بعد ناگهان او را به دفتر ویژه اطلاعات ارتش که تحت ریاست ژنرال فردوست اداره می شد منتقل می کنند.
شهید اشراف چند ماه قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در نامه ای خطاب به فردوست، از وی می خواهد ارتش از امام به دلیل عملکرد خود تقاضای عفو و بخشش کند! این نامه شجاعانه در آن هنگام غوغایی به پا می کند و همکاران شهید اشراف که مرعوب سیستم پلیسی وقت بودند، با ناباوری شاهد این اقدام می شوند.
با پیروزی انقلاب اسلامی در بهمن ١٣٥٧، شهید اشراف، بار دیگر از سوی مقامات ارتش جمهوری اسلامی به خدمت فراخوانده می شود و در سمت فرماندهی پادگان ٠٦ تهران به انجام وظیفه در ارتش جمهوری اسلامی ایران می پردازد. شش ماه بعد معاونت فرماندهی پادگان حمزه سیدالشهدا به ایشان واگذار می شود. شهید اشراف در همان زمان به منطقه کردستان، که به واسطه ی شرارت های معاندان نظام، اوضاعی بحرانی داشت، راهی می شود. شریف اشراف بالاخره در ١٠ آبان ١٣٥٨ در منطقه بانه به آرزوی خود یعنی شهادت در راه خدا رسید و گروه های معاندی که قصد بر هم زدن امنیت ایران اسلامی را داشتند، خون پاکش را بر زمین ریختند.

خاطره ای از زبان همسر شهید

روزی در موزه حرم حصرت معصومه (س) در حال تماشای قرآن های قدیمی و دستنوشته بودیم که من پیشنهاد تقریر قرآن را دادم. همسرم چند روز بعد گفت: این پیشنهاد مرا مصمم به این کار کرده است و بدین ترتیب کار کتابت قرآن از ماه رمضان سال ١٣٤٧ اغاز شد. شهید اشراف معتقد بود پس از پایان تقریر قرآن، به آرزوی خود یعنی شهادت نایل می شود و چنین نیز شد. یک ماه پس از پایان کتابت قرآن که با مقدمه بالا آغاز شد، لحظه دیدار فرا می رسد. همسر شهید می گوید : «واقعه تکان دهنده شهادت تیمسار اشراف، ما را به یاد روزهایی انداخت که با تبسم، قرآن را رونویسی می کرد و می گفت: شهادت من پس از پایان این کار مقدر شده است.» ما آن وقت ها به این حرف چندان اعتقاد نداشتیم و در پاسخ می گفتیم خداوند سرنوشت انسان ها را خود تعیین می کند و ما خود باید چگونه رسیدن به این سرنوشت را ترسیم کنیم. غافل از اینکه انس و الفت با قرآن، چنان معرفت و افق باز معنوی در پیش چشمان همسرم گشوده بود که لحظه شهادتش را عیان می دید.