شهید علی اکبر شیرودی

شهید « علی اکبر قربان شیرودی» در دی ماه ۱۳۳۴ در روستای بالا شیرود در شهرستان تنکابن مازندران به دنیا آمد. او بعدها وارد دوره مقدماتی خلبانی شد و مدتی بعد برای گذراندن دوره کامل به پادگان هوانیروز اصفهان منتقل گردید. شهید شیرودی بعد از پایان دوره آموزش خلبانی به عنوان خلبان به استخدام ارتش در آمد و به پادگان هوانیروز کرمانشاه منتقل شد. در آنجا با شهید احمد کشوری آشنا گردید.
اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) را که به صورت شب نامه به ایران می رسید برای پخش به کرمانشاه می برد. در اواخر پاییز ۱۳۵۷ رهبری اعتصابات و راهپیمایی های مردم کرمانشاه را به عهده گرفت. بعد از برقراری آرامش در شهر، به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی غرب کشور در آمد و هر از گاهی به پادگان هوانیروز می رفت تا بین نیروهای سپاه و ارتش تفاهم بیشتری به وجود آورد. به محض اطلاع از شروع جنگ مسلحانه در کردستان، داوطلبانه به این منطقه شتافت. به خاطر فداکاری های کم نظیر و همچنین نبوغ فرماندهی به عنوان فرمانده خلبانان هوانیروز انتخاب شد. در اواخر مرداد ۱۳۵۸ غائله ضدانقلاب در پاوه، او را ناگزیر به فداکاری و از خودگذشتگی کرد تا اینکه به کمک شهید چمران شهر پاوه آزاد شد. در اوایل اردیبهشت ۱۳۵۹ برای مقابله با ضدانقلاب عازم نقده شد و با رشادت، توطئه آنها را ناکام گذاشت.
نیمه شب ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ وقتی خبر حمله عراق به ایران را شنید با سرعت خود را به مجتمع هوانیروز در ۵ کیلومتری کرمانشاه رساند. با سرپیچی از دستور بنی صدر در طول دوازده ساعت پرواز خطرناک، خود به عنوان تنها موشک انداز، پیشاپیش دو خلبان دیگر به قلب دشمن یورش می برد. بنی صدر برای حفظ ظاهر دو هفته بعد به او ارتقای درجه داد. اما خلبان شیرودی درجه تشویقی را نپذیرفت. شیرودی در روزهای دوم و سوم مهر ۱۳۵۹ با هم رزمی سایر خلبانان در سرپل ذهاب، تانکهای بسیاری را به همراه نیروهای دشمن منهدم کرد. آخرین عملیات پروازی شهید شیرودی در بازی دراز بود که دشمن با همه امکانات برای باز پس گیری این ارتفاعات آمده بود. بعد از آنکه چهارمین تانک دشمن را زد، ناگهان گلوله یکی از تانک های عراقی به بالگردش اصابت کرد. با همان حالت زخمی، آن تانک را منهدم کرد و خود نیز به شهادت رسید.

شیرودی از نگاه رهبر معظم انقلاب

سروان شیرودی یک خلبان هوانیروز بود و انسانی همیشه آماده شهادت. او اولین نظامی بود که در نماز به او اقتدا کردم. به یکی از برادران که از دوستان قدیمی اش و از روحانیون متعهد کرمانشاه است، گفته بود: «فلانی بیا یک خداحافظی از روی خاطر جمعی با تو بکنم، زیرا می دانم که باید شهید بشوم.» این برادرمان گفته بود که خدا کند حفظ بشوی و خدمت کنی. گفته بود: «نه!» شهید کشوری را در خواب دیدم که به من گفت: «شیرودی یک عمارت خیلی خوبی برایت گرفته ام، باید بیایی توی این عمارت بشینی؛ لذا می دانم که رفتنی هستم.» به یکی از برادران هم گفته بود که دعا کن تا شهید شوم، از بعضی جریانات سیاسی دلم گرفته است. درگیری های سیاسی این جوان مؤمن را بسیار آشفته و ناراحت کرده بود.