شهید علی هاشمی

زندگی نامه

شهید علی هاشمی

شهید علی هاشمی در تاریخ ١٣٤٠/٦/١٠ در منطقه عامری شهرستان اهواز به دنیا آمد. در سال ١٣٥٧ چند بار دستگیر شد. پس از پیروزی انقلاب در تشکیل کمیته انقلاب اسلامی حصیرآباد و اهواز نقش موثری داشت. علی هاشمی به خوبی قبل از شروع جنگ، جوانان انقلابی حمیدیه را سامان داد و با تشکیل سپاه پاسداران وارد سپاه شد و سپاه حمیدیه را تشکیل داد. بعد از عملیات فتح المبین شهید هاشمی مسئول عملیات در بخش «طراح» و در «کرخه نور» در حبهه سوسنگرد شد و همچنین بعد از آن تیپ ٣٧ نور به فرماندهی ایشان در عملیات بیت‌المقدس و آزادی خرمشهر شرکت موثر داشت. در آستانه‌ عملیات والفجر مقدماتی تیپ ٣٧ نور تبدیل به سپاه سوسنگرد شد و بعدها از دل سپاه سوسنگرد، قرارگاه نصرت درست شد؛ که تحول اساسی در جنگ به وجود آورد. به علت به نتیجه نرسیدن عملیات رمضان و والفجر مقدماتی و به بن‌بست رسیدن نبرد جبهه‌ها، بعد ار والفجر مقدماتی در جنوب غربی شهر هویزه و نزدیکی آبگرفتگی‌ها، قرارگاهی کاملا سری به نام نصرت به فرماندهی شهید علی هاشمی زده شد. قرارگاهی که تا ماه‌ها هیچ‌کس از فرماندهان به غیر از فرمانده سپاه از آن اطلاعی نداشتند. ماموریت ویژه‌ای که این قرارگاه برعهده داشت، جمع‌آوری اطلاعات از خاک دشمن تا عمق جاده بغداد – بصره شامل منطقه هورالهویزه با آبگرفتگی وسیع و باتلاقی، با ابعاد تقریبی١٠٠ کیلومتر در ٣٠ تا ٤٠ کیلومتر بود. در واقع پیچیده‌ترین طرح و پیچیده‌ترین قرارگاه و پررمز و رازترین قرارگاه جنگ، قرارگاه نصرت بود. ثمره‌ی آن تلاش‌ها، فتح جزایر خیبر و ناامن شدن جاده شمال به جنوب عراق بود و همچنین تجربه هور باعث فتح فاو و عملیات پیروزمندانه کربلای٥ شد. بعد از عملیات فاو، شهید هاشمی فرمانده سپاه ششم کشور شد. در اردیبهشت، خرداد و تیر سال ١٣٦٧ دشمن به فاو و جزایر حمله کرد و در حمله به جزایر، شهید هاشمی که مسئول آن منطقه بود و دفاع از جزایر را برعهده داشت، مقاومت سختی انجام داد. از آن روز علی هاشمی مفقود و پیکر مطهرش در سال١٣٨٨ کشف و در سال ١٣٨٩ تشییع و تدفین شد.

خاطره ای از شهید

وقتی علی به خانه می‌آمد و زنگ خانه را می‌زد، بچه‌ها از نوع زنگ زدن وی متوجه می‌شدند که پدرشان آمده و هر دو با هم می‌دویدند تا در را باز کنند، اما حسین که زرنگ‌تر بود زودتر در را باز می‌کرد و زینب ناراحت می‌شد و گوشه‌ای می‌نشست. وقتی علی دلیلش را پرسید و متوجه موضوع شد، از آن وقت، هر با این اتفاق تکرار می‌شد، شهید برمی‌گشت و از حیاط بیرون می‌رفت و می‌گفت زینب باید در را باز کند و او با این کار زینب را بی‌نهایت شاد می‌کرد.