شهید محمد منتظرقائم

محمد منتظر قائم

محمد منتظر قائم در اسفند ۱۳۲۷ در شهرستان فردوس خراسان رضوی در خانواده ای متدین و مذهبی و روحانی قدم به عرصه وجود گذارد. محمد از همان خردسالی، مقاوم، پر تحرک و باتقوی بود و تحصیلات خود را با جدیت آغاز و به پایان رساند. هنوز پانزده سال بیشتر نداشت که حادثه ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ رخ داد. تحصیلاتش را به خاطر عشق و علاقه به رشته فنی در هنرستان گذراند و سپس به خدمت سربازی رفت و بعد در شرکت برق منطقه ای مشغول به کار شد. ولی به دلیل انقلابی بودن و فعالیت علیه رژیم شاه و حرکت های انقلابی و مبارزاتی از کار اخراج شد و به مدت پانزده ماه به زندان افتاد. مبارزات خستگی ناپذیر او چه در زندان و چه در بیرون از آن قطع شدنی نبود و هر کجا به سر می برد، علیه رژیم منحط پهلوی در مبارزه بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی با تشکیل سپاه در اوایل سال ۱۳۵۸، کمیته یزد به سپاه تبدیل شد. هسته اولیه سپاه یزد به صورت شورایی تشکیل و شهید محمد منتظر قائم نیز به عنوان مسئول اطلاعات و عملیات سپاه یزد انجام وظیفه کرد. در ادامه سال ۱۳۵۸ منتظر قائم به عنوان فرمانده سپاه یزد معرفی شد. اما اسفند ۵۸ مهندس ابراهیمی که اهل قم و استاد دانشگاه یزد بود، به جای ایشان منصوب و شهید منتظر قائم به عنوان جانشین فرمانده سپاه معرفی شد. دو ماه پس از تشکیل آن، به همراهی گروهی از همرزمانش به منطقه کردستان عزیمت کرد و پس از مدتی به یزد بازگشت و به فعالیت خود ادامه داد. در روز پنجم اردیبهشت ۱۳۵۹ وقتی تجاوز آمریکا به خاک جمهوری اسلامی در صحرای طبس لو رفت، سراسیمه به آنجا شتافت و پس از تفحص در منطقه مشغول کشف ماجرای چگونگی تجاوز خودفروختگان داخلی بود که طی یک نقشه از پیش تعیین شده آن منطقه مورد حمله هواپیما قرار گرفت تا اسناد خیانت خود فروختگان داخلی و خارجی نابود شود و چهره پلید منافقین در پس پرده بماند اما شهادت این سردار رشید اسلام پرده از چهره همه منافقین برداشت و تا ابد چهره کریه استکبار و هم پیمانانش برای ملت مظلوم ایران و جهان هویدا شد و خون این پاسدار رشید اسلام باعث روشن شدن بسیاری از جنایات استکبار شد.

خاطره ای از شهید

یک روز یک ماشین بار آرد، به موقعیت ما در کردستان رسید. محمد به تنهایی کیسه آردها را به پشت می گرفت و به انبار می آورد. راننده کامیون با دیدن این وضع می پرسد، فرمانده سپاه اینجا کیست، کسی نیست به شما کمک کند، خیلی خسته شده اید. محمد می گوید: «لازم نیست من خودم این ها را می آورم.» در آن موقع چند نفر از بچه ها می رسند و هنگامی که محمد را در آن حال خسته می بیند، به او می گویند شما نمی خواهد این کار را انجام بدهید، ما هستیم. راننده تازه فهمید که محمد خود فرمانده سپاه بوده که به تنهایی آردها را به دوش گرفته است.