خاطره ای از سردار سرلشکر پاسدار شهید سیدیوسف کابلی

در محور عملیاتی شلمچه در خاکریزهای نونی شکل که دشمن برای کند کردن حرکت نیروهای اسلام طراحی کرده بود، همراه شهید کابلی برای سرکشی و شناسایی وارد منطقه شدیم. مقداری که در کانال های سیمانی حرکت کردیم، او به بالای کانال رفت ادامه مطلب

خاطره ای از زبان سرلشکر منصور طالب زاده درباره امیر سپهبد شهید محمد ولی قرنی

همه امید و اعتقاد این مرد بزرگ بعد از خدا، به آقای خمینی بود. به یاد دارم در بحث انتصاب او به سمت اولین رئیس ستاد مشترک بعد از انقلاب آن آقایان (لیبرال ها) در شورای انقلاب به شدت با این انتصاب ادامه مطلب

خاطره‌ای از امیر سرلشکر خلبان شهید حسین قاسمی

پس از ازدواج به اتفاق همسرش به اصفهان رفت. هر وقت که از هوانیروز برمی‌گشت و به شمال می‌آمد، بدون اینکه استراحتی بکند یا غذایی بخورد، به اتفاق همسرش به سمت مزرعه می‌رفت و به پدرش در جمع‌آوری محصولات کشاورزی کمک می‌کرد. ادامه مطلب

خاطره‌ای از امیر سرلشکر شهید ولی الله فلاحی

در آبان ماه سال ١٣٥٩ در سوسنگرد، عملیاتی علیه نیروهای عراقی انجام گرفت تا آن شهر از تعرض دشمنان رهایی یابد. شهید فلاحی در نقطه‎ای میان خط آتش نیروهای خودی و سربازان دشمن برای نظارت بر این عملیات حضور داشت و تنها ادامه مطلب

خاطره ای از زبان علی اکبر پورجمشیدیان درباره شهید رحمان فروزنده

در یک دوره آموزشی، نارنجکی به زعم اینکه آموزشی و دودزا است پرتاب می شود که شهید فروزنده تا متوجه این اشتباه دوستان در آتش زا بودن نارنجک می شود، بلافاصله آن را برای جلوگیری از صدمه دیگران مهار می کند و ادامه مطلب

خاطره ای از سردار سرلشکر پاسدار شهید ذبیح الله عاصی زاده اردکانی

شهید عاصی زاده حدود سی دستگاه لودر و بلدوزر به منطقه آورد که شروع کردند به ایجاد خاکریز. در این هنگام سر و کله تانک های عراقی از دور پیدا شد و با گلوله های مستقیم به لودرها و بلدوزرها حمله کردند. ادامه مطلب

خاطره ای از جهادگر شهید محمد طرحچی طوسی

روزی با مربیگری و هدایت محمد طرحچی به «علم کوه» رفته بودیم و از صخره ای سنگی بالا می رفتیم. یک گروه خارجی هم برای سنگنوردی به «علم کوه» آمده بودند. من می دیدم آنها برای برنامه های خودشان از کارهای آقای ادامه مطلب

خاطره ای از سردار سرلشکر پاسدار شهید سید محسن صفوی

شب عید نوروز سال ۱۳۶۴ به اتفاق از منطقه می آمدیم تا سری به خانواده هایمان بزنیم. وقتی وارد اهواز شدیم، کنار یک مغازه میوه فروشی توقف کرد و گفت: چطوره قدری میوه و شیرینی بخریم؟ گفتم: خوبه. مشغول جدا کردن میوه ادامه مطلب